باران هزار واژه ی مهر
دل بسته به رعد یک سرانگشت
از برق نگات می گریزد
این شب، شب تلخ کینه در مشت
تو سرزده تر از آفتابی
بر بام جهان که می نشینی
پیدایی ی آیه های عشقی
از بس که زلال و راستینی
می آیدم از نهایت تو در دل
آن واژه که من نخواهمش گفت
..........