;




سعید و ما


امپراتوری عشق....

 

گویی در آنسوی بغض دیوار

از پیام آور صلح و رحمت

لحظه هایی ست به قدمت قرن

غرق در واژه های محبت

 

باز پیچیده موج صدایش

عطر دریا و خورشید دارد

مثل باران که بردل نشیند

مثل باران که بردل ببارد

 

حس زیباترین شکل بودن

مثل زیبایی بت شکستن

مثل احساس رفتن در آتش

به خدای دگر دل نبستن

 

هفت طوفان و هفت آسمان عشق

تادل چشمه ناگهانی

هفت دریا و خورشید تشنه

تا دل سازهای نهانی

 

آرزو می کنم بینوا دل

بال بگشایی و پرگشایی

تاکجا تا کجا می توانی

تا کجا وحشت و بی نوایی

 

یک خدا یک خدا باشد و تو

کعبه های دروغین نباشد

امپراطوری عشق باشد

این خداهای رنگین نباشد

 

آه ای دل دعا کن بیاید

آفتاب حقیقت محمد!

 

فروردین 88  - عربستان

 

 




نوشته شده توسط سعید و ما در پنج شنبه 90/11/20

.:: نظر::.





هیچ درهیچی که چیزی نیست

آفتاب لحظه های نازنین برگرد

از جاده های آمین برگرد

مانده ام تنها

دورم از لمس درختانت

از خیس بودنها، لبریز بودنها

از حس تو دورم

ای نام تو آغاز رویشها

من می رسد اما من بی تو

روزگار آلوده ی تنگ غبار آلود

هیچ درهیچی که چیزی نیست

ای راز رویشها

داستانهای دروغین

این روزگار تلخ بی روزن!

در ذهن من افشانده پندار اسارت را

ای راستین برگرد




نوشته شده توسط سعید و ما در یکشنبه 90/11/9

.:: نظر::.





..............

Powered By blogfa.com Copyright © 2009 by vnoor
This Template By Theme-Designer.Com

منوی اصــــلی -------------------- Menu

دربــــــــــــــاره -------------------- About

سعید قصه نیست حقیقتی ست که شرح آن سخت است سعید پاسخ سوال ماست: زندگی چیست؟

دوستـــــــــــان -------------------- Links

آرشـــــــــیو -------------------- Archive

پیشـــــین -------------------- Previous

ابر برچســـــــب -------------------- Tag

دیگر مــــوارد -------------------- Others

امکانات جانبی
theme-designer.com